گفتم بیا . . .
گفت پاهایم یخ زده !
و من به پایش سوختم !
گرم شد . . .
رفت به سوی دیگری !
بازگشتی در کار نیست...
یک بار که برود برای همیشه رفته است...
حتی اگر برگردد ..
دیگر او نیست...!
گرگها این روزها دیگر شکار نمیروند ٬
بلکه دل به نی چوپان سپرده اند و گریه میکنند ....
با گرگها گشتیم ٬ با ببر ها خوردیم ٬ با شیرها نعره کشیدیم
و شب با کفتار ها در بیابان خوابیدیم ....
ولی افسوس که عاقبت ٬ خود ٬
شکار خرگوش ها شدیم .......
آهای روزگار !
برایم مشخـــص کن
اینبــار کــدام سازت را کوک کــرده ایی تا برایم بزنـــی
می خواهـــم رقصــم را با سازت
هماهنگ کنم … !
همیشه چوب ســــــــوختنی نیست … خـــــوردنی هم هست
ما گاهی چوبِ ســـــــادگیمون رو میـــــــــخوریم . . .
ایــنـجـــــــا …
دســت هــر کـــس را کــه مـیـگـیــــری بــرای {بـلـنــــد شـــدن}
آمـــاده مــی شــــود بــرای {ســـوار شــــدن}
.
با کسی زندگی کن که مجبور نباشی
یه عمر برای راضی نگه داشتنش فیلم بازی کنی . . .
آرزوی خیلی ها بودم اما اسیر قدرنشناسی یک نفر شدم …
به سلامتی قربانی های اعتماد!
یه بار هم رفتم دست کشیدم رو آفتابه ، ازش یه غول اومد بیرون
بهم گفت آرزو کن
گفتم یه خونه میخوام , گفت خب من اگه خونه داشتم تو آفتابه میخوابیدم !!؟؟
خیلی منطقی بود لامصب !
هم قد گلوله توپ بود …
گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده …
هم قد گلوله توپ بود …
گفتم : چه جوری اومدی اینجا ؟
گفت : با التماس !
گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری ؟
گفت : با التماس !
به شوخی گفتم : میدونی آدم چه جوری شهید میشه ؟
لبخندی زد و گفت : با التماس !
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده …
می دونی چیه رفیق ؟
حکایت زندگی ما شده مث “دکمه پیرَن”
اولی رو که اشتباه بستی تا آخرش اشتباه میری …
بدبختی اینه که زمانی به اشتباهت پی می بری که رسیدی به آخرش …
پدر آمد از راه
دست هایش خالی
کودکان چشم به دستان پدر …
سفره خالی را پدر از پنجره بیرون انداخت !
سفره قلبش را بار دیگر گسترد !
بچه ها آن شب هم ، مثل دیگر شبها یک شکم سیر محبت خوردند …
زندگی میگفت از هر چیز مقداری باقی می ماند …
دانه های قهوه در شیشه ، چند سیگار در پاکت و کمی درد در آدمی !
تند رفته است کودکی های من با دوچرخه قزاضه اش که همیشه ی خدا پنچر بود …
داشتن یه دوست خیالی بهتر از کسیه که خیال کنی دوستته …
گاهی عمر تلف میشود به پای یک احساس …
گاهی احساس تلف میشود به پای یک عمر …
و چه بدبخت است کسی که هم عمرش تلف میشود هم احساسش …